شگفتا (کویر شریعتی)
شگفتا وقتی که بود نمیدیدم..وقتی که میخواند نمیشنیدم.. وقتی دیدم که نبود؛ وقتی شنیدم که نخواند…! چه غم انگیز است وقتی چشمهای سرد و زلال در برابرت میجوشد و مینالد و میخواند و تو تشنهی آتش باشی و نه آب. و چشمه که خشکید چشمه ازآن آنش که تو تشنهی آن بودی خشک شد و به هوا رفت و آتش، کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش روئید و از آسمان آتش بارید، تو تشنهی آب گردی و نه تشنهی آتش، و بعد عمری گداختن در غم نبودن کسی که تا بود، غم نبودن تو را می گداخت!
«معبودهای من»- «کویر» شریعتی
سلام دوست عزیز ویت خیلی جالب هست من با اجازه برداشتم یکی از متن هاتو خیلی گلللی